پیرمرد روی گور من قران می خواند
نمی خواهم دوباره شعر بگویم
حتی برای چشمهایت که دیگر لوس شده اند
و حتی برای بنفشه های فراغت میان باغچه
خوابم می آید خیلی خیلی
به اندازه ی تمام ماندنم و انتظارم برای دوباره ی خوب
چرا یکی دفنم نمی کند
ببخشید
دیگر نمی توانم
ولی تو خوب بودی
یک نفر بگوید ساعت چند است
خدا اینجا را یک امضا کن
توپ بود داداش. ای ولا... موفق باشید