ساعت چند است

پیرمرد روی گور من قران می خواند

نمی خواهم دوباره شعر بگویم

حتی برای چشمهایت که دیگر لوس شده اند

و حتی برای بنفشه های فراغت میان باغچه

خوابم می آید خیلی خیلی

به اندازه ی تمام ماندنم و انتظارم برای دوباره ی خوب

چرا یکی دفنم نمی کند

ببخشید

دیگر نمی توانم

ولی تو خوب بودی

یک نفر بگوید ساعت چند است

خدا اینجا را یک امضا کن

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم پنج‌شنبه 26 خرداد 1384 ساعت 21:03

توپ بود داداش. ای ولا... موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد