از این گیجگاه تا آن یکی
مغز می دوزد
با سوزن لحاف دوزی
پوچ و سنگین
ابتذال شیرین
در امتداد رود
روی قلوه سنگها قدم بزن
تا غروب ترش
روزی دیگر برای تسکین
می نشینی روبروی غروب شور