پاهای چوبی


تاریانا 
چه بی اساس بالیدم
با پاهای چوبی بر بام خشتی این خانه ی کهن
حالا تو در آستانه ی تنگ کوچه ی خیال
آرام  نجیب  پاک  در مخملی سیاه
در اعماق ذهن خردسالگیم
چون وهم خدا
بازایستاده ای

دخمه ها

دخمه ها
در اعماق سنگ
پناه می بریم
هر یک به دخمه خود
رنگی و پر سر و صدا
آرمیده آرام در کنار آرامش ما
سنگهای جادو
و طلسمهای محافظ
آرام
آرام
بی صدا
من
می توانم فریاد بزنم
ولی زبانم نیست
می توانم ببینم با همین چشمهای بسته
و می شنوم
مثل گویشی غریب از قومی مهجور
من چیزهایی را که نمی فهمم دوست دارم